-
آوار آفتاب
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:42
نام شعر : کو قطره وهم سر برداشتم: زنبوری در خیالم پر زد یا جنبش ابری خوابم را شکافت ؟ در بیداری سهمناک آهنگی دریا-نوسان شنیدم، به شکوه لب بستگی یک ریگ و از کنار زمان برخاستم. هنگام بزرگ بر لبانم خاموشی نشانده بود. در خورشید چمن ها خزنده ای دیده گشود: چشمانش بیکرانی برکه را نوشید. بازی ، سایه پروازش را به زمین کشید و...
-
آوار آفتاب
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:41
نام شعر : محراب تهی بود و نسیمی. سیاهی بود و ستاره ای هستی بود و زمزمه ای. لب بود و نیایشی. "من" بود و "تو"یی: نماز و محرابی.
-
آوار آفتاب
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:41
نام شعر : موج نوازشی ، ای گرداب کوهساران مرا پر کن ، ای طنین فراموشی! کوهساران مرا پر کن، ای طنین فراموشی! نفرین به زیبایی- آب تاریک خروشان - که هست مرا فرو پیچد و برد! تو ناگهان زیبا هستی. اندامت گردابی است. موج تو اقلیم مرا گرفت. ترا یافتم، آسمان ها را پی بردم. ترا یافتم، درها را گشودم، شاخه را خواندم. افتاده باد آن...
-
آوار آفتاب
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:40
نام شعر : میوه تاریک باغ باران خورده می نوشید نور . لرزشی در سبزه های تر دوید: او به باغ آمد ، درونش تابناک ، سایه اش در زیر و بم ها ناپدید. شاخه خم می شد به راهش مست بار ، او فراتر از جهان برگ و بر. باغ ، سرشار از تراوش های سبز، او ، درونش سبز تر ، سرشارتر. در سر راهش درختی جان گرفت میوه اش همزاد همرنگ هراس. پرتویی...
-
آوار آفتاب
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:40
نام شعر : نزدیک آی بام را برافکن ، و بتاب ، که خرمن تیرگی اینجاست. بشتاب ، درها را بشکن ، وهم را دو نیمه کن ، که منم هسته این بار سیاه. اندوه مرا بچین ، که رسیده است. دیری است، که خویش را رنجانده ایم ، و روزن آشتی بسته است. مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان ، که جدا مانده ام. به سرچشمه "ناب" هایم بردی ، نگین آرامش...
-
آوار آفتاب
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:39
نام شعر : نیایش نور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم نور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم. افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم. کنار شنزار ، آفتابی سایه وار ، ما را نواخت. درنگی کردیم. بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم . ابری رسید ، و ما دیده فرو بستیم. ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم ، و به ستیغ بر آمدیم. آذرخشی...
-
آوار آفتاب
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:37
نام شعر : همراه تنها در بی چراغی شب ها می رفتم. دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود. همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود. مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد. لحظه ام از طنین ریزش پیوند ها پر بود. تنها می رفتم ، می شنوی ؟ تنها. من از شادابی باغ زمرد کودکی براه افتاده بودم. آیینه ها انتظار تصویرم را می کشیدند، درها عبور...
-
آوار آفتاب
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:36
نام شعر : پرچین راز بیراهه ها رفتی، برده گام ، رهگذر راهی از من تا بی انجام ، مسافر میان سنگینی پلک و جوی سحر ! در باغ نا تمام تو ، ای کودک ! شاخسار زمرد تنها نبود ، بر زمینه هولی می درخشید. در دامنه لالایی ، به چشمه وحشت می رفتی ، بازوانت دو ساحل نا همرنگ شمشیر و نوازش بود. فریب را خندیده ای ، نه لبخند را، نا شناسی...
-
آوار آفتاب
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:35
نام شعر : گردش سایه ها انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد. زمین باران را صدا می زند. گردش ماهی آب را می شیارد. باد می گذرد. چلچله می چرخد. و نگاه من گم می شود. ماهی زنجیری آب است ، و من زنجیری رنج. نگاهت خاک شدنی ، لبخندت پلاسیدنیست. سایه را بر تو افکندم تا بت من شوی. نزدیک تو می آیم ، بوی بیابان می شنوم: به تو می رسم...
-
آوار آفتاب
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:33
نام شعر : گل آئینه شبنم مهتاب می بارد. دشت سرشار از بخار آبی گل های نیلوفر. می درخشد روی خاک آیینه ای بی طرح . مرز می لغزد ز روی دست. من کجا لغزیده ام در خواب ؟ مانده سرگردان نگاهم در شب آرام آیینه. برگ تصویری نمی افتد در این مرداب. او ، خدای دشت، می پیچد صدایش در بخار دره های دور: مو پریشان های باد! گرد خواب از تن...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:29
نام شعر : به زمین افتاد . و چه پژواکی که شنید اهریمن. و چه لرزی که دوید از بن غم تا به بهشت. من در خویش ، و کلاغی لب حوض. خاموشی، و یکی زمزمه ساز. تنه تاریکی ، تبر نقره نور. و گوارایی بی گاه خطا. بوی تباهی ها، گردش زیست. شب دانایی. و جدا ماندم : کو سختی پیکرها، کو بوی زمین، چینه بی بعد پری ها؟ اینک باد، پنجره ام رفته...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:29
نام شعر : بودهی - Bodhi آنی بود ، در ها وا شده بود . برگی نه ، شاخی نه ، باغ فنا پیدا شده بود. مرغان مکان خاموش ، این خاموش ، آن خاموش . خاموشی گویا شده بود. آن پهنه چه بود : با میشی ، گرگی همپا شده بود. نقش صدا کم رنگ ، نقش ندا کم رنگ .پرده مگر تا شده بود؟ من رفته ، ما بی ما شده بود. زیبایی تنهاشده بود. هر رودی ،...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:28
نام شعر : تا بالارو ، بالارو. بند نگه بشکن، و هم سیه بشکن. - آمده ام ، آمده ام، بوی دگر می شنوم، باد دگر می گذرد. روی سرم بید دگر، خورشید دگر. - شهر تونی ، شهر تونی ، می شنوی زنگ زمان : قطره چکید. از پی تو ، سایه دوید. شهر تو در کوی فراترها ، دره دیگرها. - آمده ام، آمده ام، می لغزد صخره سخت، می شنوم آواز درخت. - شهر...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:28
نام شعر : تا گل هیچ می رفتیم، و درختان چه بلند ، و تماشا چه سیاه ! راهی بود از ما تا گل هیچ . مرگی در دامنه ها ، ابری سر کوه ، مرغان لب زیست. می خواندیم : "بی تو دری بودم به برون، و نگاهی به کران، و صدایی به کویر." می رفتیم، خاک از ما می ترسید، و زمان بر سر ما می بارید. خندیدیم: ورطه پرید از خواب ، و نهان ها آوایی...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:27
نام شعر : تراو در آ، که کران را برچیدم، خاک زمان رفتم، آب "نگر" پاشیدم. در سفالینه چشم ، "صدبرگ" نگه بنشاندم، بنشستم. آیینه شکستم، تا سرشار تو من باشم و من. جامه نهادم. رشته گسستم. زیبایان خندیدند، خواب "چرا" دادمشان، خوابیدند. غوکی می جست، اندوهش دادم، و نشست. در کشت گمان، هر سبزه لگد کردم. از هر بیشه ، شوری به سبد...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:27
نام شعر : تنها باد سایه شدم، و صدا کردم سایه شدم، و صدا کردم: کو مرز پریدنها، دیدنها؟ کو اوج "نه من"، دره "او"؟ و ندا آمد: لب بسته بپو. مرغی رفت، تنها بود، پر شد جام شگفت. و ندا آمد: بر تو گوارا باد، تنهایی تنها باد! دستم در کوه سحر "او" میچید، "او" میچید. و ندا آمد: و هجومی از خورشید. از صخره شدم بالا. در هر گام،...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:26
نام شعر : روانه چه گذشت ؟ - زنبوری پر زد - در پهنه... - وهم. این سو ، آن سو، جویای گلی. - جویای گلی ، آری ، بی ساقه گلی در پهنه خواب ، نوشابه آن.. - اندوه. اندوه نگاه: بیداری چشم، بی برگی دست. - نی. سبدی می کن، سفری در باغ. - باز آمده ام بسیار، و ره آوردم: تیناب تهی. - سفری دیگر، ای دوست، و به باغی دیگر. - بدرود. -...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:26
نام شعر : شکپوی بر آبی چین افتاد ،سیبی به زمین افتاد. گامی ماند. زنجره خواند. همهمه ای : خندید. بزمی بود، برچیدند. خوابی از چشمی بالا رفت. این رهرو تنها رفت ، بی ما رفت. رشته گسست: من پیچم، من تابم. کوزه شکست: من آبم. این سنگ ، پیوندش با من کو ؟ آن زنبور ، پروازش تا من کو؟ نقشی پیدا آیینه کجا؟ این لبخند، لب ها کو؟ موج...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:25
نام شعر : شورم را من سازم : بندی آواز . برگیرم ، بنوازم. برتارم زخمه "لا" می زن ، راه فنا می زن من دودم: می پیچم، می لغزم ، نابودم. می سوزم ، می سوزم : فانوس تمنایم . گل کن تو مرا ، و درآ. آیینه شدم ، از روشن و از سایه بری بودم . دیو و پری آمد ، دیو و پری بودم . در بی خبری بودم. قرآن بالای سرم ، بالش من انجیل ، بستر...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:24
نام شعر : شیطان هم از خانه بدر ، از کوچه برون، تنهایی ما سوی خدا می رفت. در جاده ، درختان سبز، گل ها وا، شیطان نگران: اندیشه رها می رفت. خار آمد، و بیابان ، و سراب. کوه آمد و ، خواب. آواز پری : مرغی به هوا می رفت؟ - نی ، همزاد گیاهی بود، از پیش گیا می رفت. شب می شد و روز. جایی، شیطان نگران: تنهایی ما می رفت.
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:24
نام شعر : لب آب دیشب، لب رود، شیطان زمزمه داشت. شب بود و چراغک بود. شیطان ، تنها، تک بود. باد آمده بود، باران زده بود: شب تر ، گل ها پرپر. بویی نه براه. ناگاه آیینه رود، نقش غمی بنمود: شیطان لب آب. خاک سایه در خواب. زمزمه ای می مرد.بادی می رفت، رازی می برد.
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:23
نام شعر : نا باد آمد ، در بگشا، اندوه خدا آورد. خانه بروب ، افشان گل ، پیک آمد ، پیک آمد، مژده ز "نا" آورد. آب آمد، آب آمد، از دشت خدایان نیز، گل های سیا آورد. ما خفته ، او آمد، خنده شیطان را بر لب ما آورد. مرگ آمد حیرت ما را برد، ترس شما آورد. در خاکی ، صبح آمد، سیب طلا، از باغ طلا آورد.
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:22
نام شعر : نه به سنگ در جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم. سیمای روان ، با شبنم افشان تو می شویم. پرهایم ؟ پرپر شده ام. چشم نویدم ، به نگاهی تر شده ام.این سو نه ، آن سویم. و در آن سوی نگاه ، چیزی را می بینم، چیزی را می جویم. سنگی میشکنم، رازی با نقش تو می گویم. برگ افتاد ، نوشم باد: من زنده به اندوهم. ابری رفت، من...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:21
نام شعر : نیایش دستی افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد ، هر قطره شود خورشیدی دستی افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد ، هر قطره شود خورشیدی باشد که به صد سوزن نور ، شب ما را بکند روزن روزن. ما بی تاب ، و نیایش بی رنگ . از مهرت لبخندی کن ، بنشان بر لب ما باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو. ما هسته پنهان...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:21
نام شعر : هایی سرچشمه رویش هایی، دریایی، پایان تماشایی. تو تراویدی: باغ جهان تر شد، دیگر شد. صبحی سر زد، مرغی پر زد، یک شاخه شکست : خاموشی هست. خوابم بر بود ، خوابی دیدم: تابش آبی در خواب ، لرزش برگی در آب. این سو تاریکی مرگ ، آن سو زیبایی برگ. اینها چه، آنها چیست، انبوه زمان ها چیست؟ این می شکفد، ترس تماشا دارد. آن...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:20
نام شعر : هلا تنها به تماشای چه ای ؟ بالا، گل یک روزه نور. پایین، تاریکی باد. بیهوده مپای ، شب از شاخه نخواهد ریخت، و دریچه خدا روشن نیست. از برگ سپهر، شبنم ستارگان خواهد پرید. تو خواهی ماند و هراس بزرگ. ستون نگاه، و پیچک غم. بیهوده مپای. برخیز، که وهم گلی ، زمین را شب کرد. راهی شو، که گردش ماهی، شیار اندوهی در پی خود...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:19
نام شعر : هنگامی تاریکی ، پیچک وار ، به چپر ها پیچید، به حناها، افراها. و هنوز ، ما در کشت، در کف داس. ما ماندیم، تا در رشته شب از گرد چپر ها وا شد، فردا شد. روز آمد و رفت. تاریکی ، پیچک وار ، به چپر ها پیچید، به حناها، افراها. و هنوز ، یک خوشه کشت، در خور چیدن نه، یاد رسیدن نه. و هزاران روز، و هزاران بار تاریکی ،...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:19
نام شعر : و آری ، ما غنچه یک خوابیم. - غنچه خواب ؟ آیا می شکفیم ؟ - یک روزی ، بی جنبش برگ. - اینجا؟ - نی ، در دره مرگ. - تاریکی ، تنهایی. - نی ، خلوت زیبایی. - به تماشا چه کسی می آید، چه کسی ما را می بوید؟ - .... - و به بادی پرپر...؟ - ... - و فرودی دیگر؟ - ....
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:18
نام شعر : و شکستم ، و دویدم ، و فتادم درها به طنین های تو وا کردم. هر تکه نگاهم را جایی افکندم، پر کردم هستی ز نگاه . بر لب مردابی ، پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم به نماز. در بن خاری ، یاد تو پنهان بود، برچیدم، پاشیدم به جهان. بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن، و به خود گستردن. و شیاریدم شب یکدست نیایش،...
-
شرق اندوه
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 11:18
نام شعر : و چه تنها ای درخور اوج ! آواز تو در کوه سحر، و گیاهی به نماز. غم ها را گل کردم، پل زدم از خود تا صخره دوست. من هستم، و سفالینه تاریکی ، و تراویدن راز ازلی. سر بر سنگ ، و هوایی که خنک، و چناری که به فکر، و روانی که پر از ریزش دوست. خوابم چه سبک، ابر نیایش چه بلند، و چه زیبا بوته زیست، و چه تنها من ! تنها من ،...