-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:38
نام شعر : با مرغ پنهان حرف ها دارم با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم و زمان را با صدایت می گشایی ! چه ترا دردی است کز نهان خلوت خود می زنی آوا و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟ در کجا هستی نهان ای مرغ ! زیر تور سبزه های تر یا درون شاخه های شوق ؟ می پری از روی چشم سبز یک مرداب یا که می شویی کنار چشمه ادارک بال و...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:37
نام شعر : جان گرفته از هجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب: مرده ای را جان به رگ ها ریخت، پا شد از جا در میان سایه و روشن، بانگ زد بر من :مرا پنداشتی مرده و به خاک روزهای رفته بسپرده؟ لیک پندار تو بیهوده است: پیکر من مرگ را از خویش می راند. سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است. من به هر فرصت که یابم بر تو می تازم....
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:37
نام شعر : خراب فرسود پای خود را چشمم به راه دور تا حرف من پذیرد آخر که :زندگی رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود. دل را به رنج هجر سپردم، ولی چه سود، پایان شام شکوه ام. صبح عتاب بود. چشمم نخورد آب از این عمر پر شکست: این خانه را تمامی پی روی آب بود. پایم خلیده خار بیابان . جز با گلوی خشک نکوبیده ام به راه. لیکن کسی ، ز راه...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:36
نام شعر : در قیر شب دیرگاهی است که در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است بانگی از دور مرا میخواند لیک پاهایم در قیر شب است رخنهای نیست در این تاریکی در و دیوار به هم پیوسته سایهای لغزد اگر روی زمین نقش وهمی است ز بندی رسته نفس آدمها سر بسر افسرده است روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا هر نشاطی مرده است دست جادویی...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:36
نام شعر : دره خاموش سکوت ، بند گسسته است. کنار دره، درخت شکوه پیکر بیدی. در آسمان شفق رنگ عبور ابر سپیدی. نسیم در رگ هر برگ می دود خاموش. نشسته در پس هر صخره وحشتی به کمین. کشیده از پس یک سنگ سوسماری سر. ز خوف دره خاموش نهفته جنبش پیکر. به راه می نگرد سرد، خشک ، تلخ، غمین. چو مار روی تن کوه می خزد راهی ، به راه،...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:35
نام شعر : دریا و مرد تنها ، و روی ساحل، مردی به راه می گذرد. نزدیک پای او دریا، همه صدا. شب، گیج در تلاطم امواج. باد هراس پیکر رو می کند به ساحل و در چشم های مرد نقش خاطر را پر رنگ می کند. انگار هی میزند که :مرد! کجا می روی ، کجا؟ و مرد می رود به ره خویش. و باد سرگران هی میزند دوباره: کجا می روی ؟ و مرد می رود. و باد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:35
نام شعر : دلسرد قصه ام دیگر زنگار گرفت: با نفس های شبم پیوندی است. پرتویی لغزد اگر بر لب او، گویدم دل : هوس لبخندی است. خیره چشمانش با من گوید: کو چراغی که فروزد دل ما؟ هر که افسرد به جان ، با من گفت: آتشی کو که بسوزد دل ما؟ خشت می افتد از این دیوار. رنج بیهوده نگهبانش برد. دست باید نرود سوی کلنگ، سیل اگر آمد آسانش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:34
نام شعر : دنگ... دنگ...، دنگ .... ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ. زهر این فکر که این دم گذر است می شود نقش به دیوار رگ هستی من. لحظه ام پر شده از لذت یا به زنگار غمی آلوده است. لیک چون باید این دم گذرد، پس اگر می گریم گریه ام بی ثمر است. و اگر می خندم خنده ام بیهوده است. دنگ...، دنگ .... لحظه ها می گذرد....
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:34
نام شعر : دود میخیزد دود می خیزد ز خلوتگاه من. کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟ با درون سوخته دارم سخن. کی به پایان می رسد افسانه ام ؟ دست از دامان شب برداشتم تا بیاویزم به گیسوی سحر. خویش را از ساحل افکندم در آب، لیک از ژرفای دریا بی خبر. بر تن دیوارها طرح شکست. کس دگر رنگی در این سامان ندید. چشم میدوزد خیال روز و شب از...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:34
نام شعر : دیوار زخم شب می شد کبود زخم شب می شد کبود. در بیابانی که من بودم نه پر مرغی هوای صاف را می سود نه صدای پای من همچون دگر شب ها ضربه ای بر ضربه می افزود. تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا برجای، با خود آوردم ز راهی دور سنگ های سخت و سنگین را برهنه ای. ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند از نگاهم هر چه می...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:33
نام شعر : رو به غروب ریخته سرخ غروب جابجا بر سر سنگ. کوه خاموش است. می خروشد رود. مانده در دامن دشت خرمنی رنگ کبود. سایه آمیخته با سایه. سنگ با سنگ گرفته پیوند. روز فرسوده به ره می گذرد. جلوه گر آمده در چشمانش نقش اندوه پی یک لبخند. جغد بر کنگره ها می خواند. لاشخورها، سنگین، از هوا، تک تک ، آیند فرود: لاشه ای مانده به...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:32
نام شعر : روشن شب روشن است آتش درون شب وز پس دودش طرحی از ویرانه های دور. گر به گوش آید صدایی خشک: استخوان مرده می لغزد درون گور. دیرگاهی ماند اجاقم سرد و چراغم بی نصیب از نور. خواب دربان را به راهی برد. بی صدا آمد کسی از در، در سیاهی آتشی افروخت . بی خبر اما که نگاهی در تماشا سوخت. گرچه می دانم که چشمی راه دارد...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:31
نام شعر : سراب آفتاب است و، بیابان چه فراخ! آفتاب است و، بیابان چه فراخ! نیست در آن نه گیاه و نه درخت. غیر آوای غرابان، دیگر بسته هر بانگی از این وادی رخت. در پس پردهیی از گرد و غبار نقطهیی لرزد از دور سیاه: چشم اگر پیش رود، میبیند آدمی هست که میپوید راه. تنش از خستگی افتاده ز کار. بر سر و رویش بنشسته غبار. شده از...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:31
نام شعر : سرود زهر می مکم پستان شب را وز پی رنگی به افسون تن نیالوده چشم پر خاکسترش را با نگاه خویش می کاوم. از پی نابودی ام ، دیری است زهر میریزد به رگ های خود این جادوی بی آزرم تا کند آلوده با آن شیر پس برای آن که رد فکر او را گم کند فکرم، می کند رفتار با من نرم. لیک چه غافل! نقشه های او چه بی حاصل! نبض من هر لحظه...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:30
نام شعر : سرگذشت می خروشد دریا می خروشد دریا. هیچکس نیست به ساحل دریا. لکه ای نیست به دریا تاریک که شود قایق اگر آید نزدیک. مانده بر ساحل قایقی ریخته شب بر سر او ، پیکرش را ز رهی نا روشن برده در تلخی ادراک فرو. هیچکس نیست که آید از راه و به آب افکندش. و دیر وقت که هر کوهه آب حرف با گوش نهان می زندش، موجی آشفته فرا می...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:30
نام شعر : سپیده در دور دست قویی پریده بی گاه از خواب شوید غبار نیل ز بال و پر سپید لبهای جویبار لبریز موج زمزمه در بستر سپید در هم دویده سایه و روشن. لغزان میان خرمن دوده شبتاب میفروزد در آذر سپید همپای رقص نازک نیزار مرداب میگشاید چشم تر سپید. خطی ز نور روی سیاهی است: گویی بر آبنوس درخشد رز سپید دیوار سایهها شده...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:30
نام شعر : غمی غمناک شب سردی است ، و من افسرده. راه دوری است ، و پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. می کنم ، تنها، از جاده عبور: دور ماندند ز من آدم ها. سایه ای از سر دیوار گذشت ، غمی افزود مرا بر غم ها. فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی. نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر ، سحر نزدیک...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:28
نام شعر : مرغ معما دیر زمانی است روی شاخه این بید مرغی بنشسته کو به رنگ معماست نیست هم آهنگ او صدایی، رنگی چون من در این دیار، تنها، تنهاست گرچه درونش همیشه پر زهیاهوست، مانده بر این پرده لیک صورت خاموش روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف، بام و در این سرای میرود از هوش. راه فرو بسته گرچه مرغ به آوا، قالب خاموش او صدایی...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:28
نام شعر : مرگ رنگ رنگی کنار شب بی حرف مرده است. مرغی سیاه آمده از راههای دور می خواند از بلندی بام شب شکست. سرمست فتح آمده از راه این مرغ غم پرست. در این شکست رنگ از هم گسسته رشته هر آهنگ. تنها صدای مرغک بی باک گوش سکوت ساده می آراید با گوشوار پژواک. مرغ سیاه آمده از راههای دور بنشسته روی بام بلند شب شکست چون سنگ ، بی...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:28
نام شعر : نایاب شب ایستاده است. خیره نگاه او بر چهارچوب پنجره من. سر تا به پای پرسش، اما اندیشناک مانده و خاموش: شاید از هیچ سو جواب نیاید. دیری است مانده یک جسد سرد در خلوت کبود اتاقم. هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است ، گویی که قطعه ، قطعه دیگر را از خویش رانده است. از یاد رفته در تن او وحدت. بر چهرهاش که حیرت...
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:27
نام شعر : نقش در شبی تاریک که صدایی با صدایی در نمی آمیخت و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک ، یک نفر از صخره های کوه بالا رفت و به ناخن های خون آلود روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر. شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید. از میان برده است طوفان نقش هایی را که بجا ماند از کف پایش....
-
مرگ رنگ
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:24
نام شعر : وهم جهان ، آلوده خواب است. فرو بسته است وحشت در به روی هر تپش ، هر بانگ چنان که من به روی خویش در این خلوت که نقش دلپذیرش نیست و دیوارش فرو می خواندم در گوش: میان این همه انگار چه پنهان رنگ ها دارد فریب زیست! شب از وحشت گرانبار است. جهان آلوده خواب است و من در وهم خود بیدار: چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست در...
-
زندگی خواب ها
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:12
نام شعر : باغی در صدا در باغی رها شده بودم. نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید. آیا من خود بدین باغ آمده بودم و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود؟ هوای باغ از من می گذشت و شاخ و برگش در وجودم می لغزید. آیا این باغ سایه روحی نبود که لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود؟ ناگهان صدایی باغ را در خود جای داد، صدایی که به هیچ شباهت...
-
زندگی خواب ها
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:11
نام شعر : برخورد نوری به زمین فرود آمد نوری به زمین فرود آمد: دو جاپا بر شنهای بیابان دیدم. از کجا آمده بود؟ به کجا می رفت؟ تنها دو جاپا دیده می شد. شاید خطایی پا به زمین نهاده بود. ناگهان جاپاها براه افتادند. روشنی همراهشان میخزید. جاپاها گم شدند، خود را از روبرو تماشا کردم: گودالی از مرگ پر شده بود. و من در مرده...
-
زندگی خواب ها
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:10
نام شعر : بی پاسخ در تاریکی بی آغاز و پایان دری در روشنی انتظارم رویید. خودم را در پس در تنها نهادم و به درون رفتم: اتاقی بی روزن تهی نگاهم را پر کرد. سایه ای در من فرود آمد و همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد. پس من کجا بودم؟ شاید زندگی ام در جای گمشده ای نوسان داشت و من انعکاسی بودم که بیخودانه همه خلوت ها را بهم...
-
زندگی خواب ها
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:10
نام شعر : جهنم سرگردان شب را نوشیده ام و بر این شاخه های شکسته می گریم. مرا تنها گذار ای چشم تبدار سرگردان ! مرا با رنج بودن تنها گذار. مگذار خواب وجودم را پر پر کنم. مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم و به دامن بی تار و پود رویاها بیاویزم. سپیدی های فریب روی ستون های بی سایه رجز می خوانند. طلسم شکسته خوابم را بنگر...
-
زندگی خواب ها
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:09
نام شعر : خواب تلخ مرغ مهتاب می خواند. ابری در اتاقم می گرید. گل های چشم پشیمانی می شکفد. در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد. مغرب جان می کند، می میرد. گیاه نارنجی خورشید در مرداب اتاقم می روید کم کم بیدارم نپندارید در خواب سایه شاخه ای بشکسته آهسته خوابم کرد. اکنون دارم می شنوم آهنگ مرغ مهتاب و گل های پشیمانی را...
-
زندگی خواب ها
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:09
نام شعر : سفر پس از لحظه های دراز بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند. و هنوز من ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم که براه افتادم. پس از لحظه های دراز سایه دستی روی وجودم افتاد ولرزش انگشتانش بیدارم کرد. و هنوز من پرتو تنهای خودم را در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم....
-
زندگی خواب ها
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:08
نام شعر : فانوس خیس روی علف ها چکیده ام. من شبنم خواب آلود یک ستاره ام که روی علف های تاریک چکیده ام. جایم اینجا نبود. نجوای نمناک علف ها را می شنوم جایم اینجا نبود. فانوس در گهواره خروشان دریا شست و شو می کند کجا می رود این فانوس ، این فانوس دریا پرست پر عطش مست ؟ بر سکوی کاشی افق دور نگاهم با رقص مه آلود پریان می...
-
زندگی خواب ها
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 12:08
نام شعر : لحظه گمشده مرداب اتاقم کدر شده بود و من زمزمه خون را در رگهایم میشنیدم. زندگیام در تاریکی ژرفی میگذشت. این تاریکی، طرح وجودم را روشن میکرد. در باز شد و او با فانوسش به درون وزید. زیبایی رها شدهیی بود و من دیده به راهش بودم: رویای بیشکل زندگیام بود. عطری در چشمم زمزمه کرد. رگهایم از تپش افتاد. همه...